ارتباط با موسسه ی محک www.mahak-charity.org شماره حساب واریز کمکهای نقدی کاربران دوستان خیرین و غیره مراجعه به نوشته زیر,سپه: 2222/75 مسکن: 8728-68 ملی: 0205476640006 پارسیان: 81044449 بیاییدباکمک های کوچکمان زندگی رابه قلب کوچکشان هدیه کنیم ...ادامه مطلب
از کتاب زندگی خواب هاخواب تلخمرغ مهتاب میخواند. ابری در اتاقم میگرید. گلهای چشم پشیمانی میشکفد.در تابوت پنجرهام پیکر مشرق میلود. مغرب جان میکند،میمیرد.گیاه نارنجی خورشید در مرداب اتاقم میروید کم کم بیدارم نپنداریدم در خوابسایه شاخهای بشکسته آهسته خوابم کرد.اکنون دارم می شنومآهنگ مرغ مهتاب و گلهای چشم پشیمانی را پرپر میکنم. مرز گمشدهریشه روشنی پوسید و فرو ریخت.و صدا در جاده بی طرح فضا میرفت.از مرزی گذشته بوددر پی مرز گمشده میگشت،کوهش سنگین نگاهش را برید.صدا از خود تهی شدو به دامن کوه آویخت:پناهم بده، تنها مرز آشنا، پناهم بده.و کوه از خوابی سنگین پر بود.خوابش طرحی رها شده داشت.صدا زمزمه بیگانگی را بویید،برگشت،فضا را از خود گذر دادو در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد.کوه از خواب سنگین پر بود.دیری گذشت،خوابش بخار شد.طنین گمشدهای به رگهایش وزیدپناهم بده، تنها مرز آشنا، پناهم بده.سوزش تلخی به تار و پودش ریخت.خواب خطاکارش را نفرین فرستادو نگاهش را روانه کرد.انتظاری نوسان داشت.نگاهی در راه مانده بودو صدایی در تنهایی می گریست.جهنم سرگردانشب را نوشیدهام . وبر این شاخههای شکسته میگریم.مرا تنها گذارای چشم تبدار سرگردان! مرا با رنج بودن تنها گذار. مگذار خواب وجودم را پرپر کنم.مگذار از بالش تاریک تنهایی سربردارمو به دامن بی تار و پود رؤیاها بیاویزم.سپیدیهای فریب روی ستونهای بی سایه رجز میخوانند.طلسم شکسته خوابم را بنگربیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته.او را بگوتپش جهنمی مست!او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیدهام.نوشیدهام که پیوسته بی آرامم.جهنم سرگردان! مرا تنها گذارباغی در صدادر باغی رها شده بودم .نوری بیرنگ و سبک بر من میوزید .آیا من خود بدین باغ آمده بودمو یا باغ اطراف مرا پر کرده بود ؟هوای باغ از من میگذشتو شاخ و برگش در وجودم میلغزید.آیا این باغسایه روحی نبودکه لحظهای بر مرداب زندگی خم شده بود؟ناگهان صدایی باغ را در خود جا داد ،صدایی که به هیچ شباهت داشت.گویی عطری خودش را در آیینه تماشا میکرد .همیشه از روزنهای ناپیدااین صدا در تاریکی زندگیام رها شده بود .سرچشمه صدا گم بود :من ناگاه آمده بودم خستگی در من نبود :راهی پیموده نشد .آیا پیش از این زندگیام فضایی دیگر داشت ؟ناگهان رنگی دمید :پیکری روی علفها افتاده بودانسانی که شباهت دوری با خود د, ...ادامه مطلب